۷/۰۱/۱۳۸۱

..از خواب مي پري..13 سالته،خوشحال مي شي..بايد بري مدرسه البته...خواب ديده بودي كه بزرگ شده اي،و چه بزرگسالي كسالت آور و مسخره اي،در جميع جهات!
“عبرت“ مي گيري!.....مي دونم چيكار كنم..
...از خواب ميپري..تهرون منتظرته عزيزم....نگاه مي كني دور و برو..
“..يه بار ديگه بخوابيم ،فعلا..“!

هیچ نظری موجود نیست: