آدمهايي كه مرگ رو خيلي جدي مي گيرن،چه اونايي كه حواسشون هست كه دنيا دو روزه و به اين قضيه به عنوان يه انگيزه اساسي براي "زندگي پر كيفيت" نگاه مي كنن,چه اونايي كه مرگ رو پايان همه چيز مي دونن و چه اونايي كه مرگ رو به عنوان يه دروازه به دنياي ديگه ,حالا به هر نحوي , مي بينن,..اين آدما هميشه به كسايي كه حواسشون به مرگ نيس يه جورايي به ديده تحقير نگاه مي كنن..اونا رو غافل ,الكي خوش,سطحي و غيره ميدونن..
..داشتم فكر مي كردم اونايي كه مرگ رو-كه البته يه حقيقت بديهيه-ناديده ميكنن و نقشش رو لحاظ نمي كنن شايد زندگاني خالص تري دارن..خلاصه گاهي فكر مي كنم كسايي كه به اصطلاح "مرگ آگاه" هستن..يه جورايي نسبت به ملت بي خيال وضعيت رقت بار تري دارن.
"مرگ آگاه" رو همينجوري در آوردم،جدي نگيرين.
×××
آدما شبيه هم هستن..يه چيزي مث شانس باعث ميشه كه ما در شرايط زماني و مكاني متفاوت به دنيا بيايم..تمام مشكلات ما با هم ديگه زاييده مسايلي هستن كه تاثير خودمون درشون خيلي خيلي ناچيزه...مايكل جردن اگه صدسال پيش دنيا اومده بود حتي نمي تونست تصور كنه چيزي به اسم بسكتبال وجود داره..
"من"چيه؟..من به سادگي اگه تو يه خونه اونورتر به دنيا مي اومدم به همان اندازه هم متفاوت مي بودم..حالا اگه به جاي اينكه سال 54 تو ايران به دنيا بيام،سال 84 تو كاماچاتكا به دنيا مي اومدم..باز مي اومدي بلاگم رو بخوني ؟
از اين موضوع به طرز احمقانه اي نتيجه مي گيرم كه ما اصولا پيشرفت نمي كنيم..فقط شرايط فيزيكي مختلف رو تجربه ميكنيم..و مطابق با شرايط فيزيكي خودمون به محركها پاسخ ميديم..
خلاصه اينكه من وشما به هيچ وجه از يه كرم يا ماهي تنگ يا جوانه عدس "كامل" تر نيستيم فقط پيچيده تريم.
همين الان كه داشتم اين ايده نبوغ أميز رو مطرح مي كردم يادم اومد خيلي ها خيلي تميز تر از من قبلا اين حرفو زدن..از جمله يه شعري هس مال اين خانوم شيمبورسكا در مورد "پياز" كه خيلي مشتيه و يه كم مرتبط.
اينا چيه من مي گم؟
۳/۱۹/۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر