۷/۰۹/۱۳۸۳

جايي كه توش زندگي مي كنم مدتها يه انباري زير شيرووني بود..توش با وسايل جا مونده از برادر بزرگنر بازي مي كردم..برادر خيلي بزرگتر!..با فشنگها و پوكه ها ..و يه كم بعد كتابا..برادر بزرگنر من وقتي رفت 22 سالش هم نبود..سالها گذشت تا فهميدم(يا قبول كردم!) چقدر تحت تاثيرش بودم..وسائلشو استفاده كردم..كتاباشو خوندم..و هميشه هم سعي كردم مث اون نباشم ..حالام بعد نزديك 20 سال تو جايي زندگي مي كنم كه يه موقعي اتاقش بود..در جريان آتيش سوزي و بازسازي و اينا كه هستين؟!
دكتره ..صلح طلب و باز و اهل خونواده اس..بچه خوشگل دوساله اش سوالاي فارسي رو به انگيليسي جواب ميده..و –مث من- از اين كه در مورد خونواده جايي بيرون از اون(از جمله اينجا) صحبتي بشه خوشش نمياد.واسه همين هم خيلي كشش نمي دم.
اينجا شباهتي به اون زير شيرووني سابق نداره..چيزي كه هست اقلا سر آدم به سقف نمي خوره...هنوز يه پوكه بزرگ و يه جعبه مهمات خالي دارم..با يه تعداد كتاباي شريعتي كه چند ساليه ورقشون هم نزدم..موضوع اينه كه منو هميشه ياد برادرم (و گاهي خودم)ميندازن.
....................... الان اون صرفا برادرمه..نه يه موجود فرضي يكدنده و كله خراب باسواد ورزشكار جبهه رفته كه خيلي-يعني خيلي!- از من بزرگتره..واقعا هم هيچ شبيهش نيستم..جز سايز پا و لجاجت ژنتيكي و ادب ذاتي!! و هيچ وقت پا نداده كه حتي همين قدري كه الان گفتم در مورد برادريمون گپي بزنيم...هميشه يه مسائل (به نظر من) بي ربطي جلوتر زنبيل گذوشتن... و هكذا!!

هیچ نظری موجود نیست: