آدم يهو متوجه ميشه كه زندگيش ربطي بهش نداره و همه چيزايي كه عمر شو پر كرده ان يه مشت مسائلي هستن كه اصولا بيشتر به آدماي ديگه مربوطن تا خودش..شايد صرفا يه حالت روانيه يا يه جور تجربه مربوط به يه دوره سني خاص.
اون گستره بي نهايت انتخابها كه آدم وقتي بچه اس جلوشه با گذشت زمان هي تنگ تر و تنگ تر ميشه..تا به صفر مي رسه(يا حتي منفي مي شه)..يهو به شغلت نگاه مي كني و تا تهش رو مي ري ..تعداد حالات محتمل به شدت محدود شده ان..به زنت ،زندگيت،خونواده ات ،كشورت ،سنت(طول عمرت !)،قيافه ات صدات و..نگاه مي كني و موضوع اينقدر واضحه كه جاي انكار نداره..گزينه هاي خيلي محدودي وجود داره..
يه زماني ميرسه كه خيلي آگاهانه خيالاتت به تدريج به رويا تبديل مي شن..زماني كه خودت هم وقوعشون رو به كل غير محتمل مي دوني..و لابد خوشحال نيستي!
يراي كسايي كه به تناسخ اعتقاد ندارن خب يه كم قبول اين كه به طور كامل واقعيت موجود رو بپذرين(راستش من كه هيچ كسي رو كه به تناسخ "اعتقاد" داشته باشه نمي شناسم!)سخته..مشخصا وقتي سر بوسيدن دختر همسايه فس فس مي كردي فكر نمي كردي اين موقعيت ديگه نكرار نمي شه..
اول يه" آينده" بي انتهاس(موقعي كه هم خلباني هم رييس جمهورهم ،هم راكي،هم جراح قلب هم زيكو..)كه كم كم حجمش هي كم ميشه و "حال"جاشو تنگ ميكنه(همين چيزايي كه اون بالا گفتم)..از يه جايي هم گذشته مياد و مي چپه تو (گذشته اي كه هر چقدر هم پر و پيمون باشه نسبت به اون آينده دوران كودكي برهوت خداس)...يه بار زندگي كردن به شكل واضحي ناكافي و غير عادلانه است..البته زندگي بر خلاف عدالت از اختراعات آدميزاد نيس،لذا همينه كه هست!
اون گستره بي نهايت انتخابها كه آدم وقتي بچه اس جلوشه با گذشت زمان هي تنگ تر و تنگ تر ميشه..تا به صفر مي رسه(يا حتي منفي مي شه)..يهو به شغلت نگاه مي كني و تا تهش رو مي ري ..تعداد حالات محتمل به شدت محدود شده ان..به زنت ،زندگيت،خونواده ات ،كشورت ،سنت(طول عمرت !)،قيافه ات صدات و..نگاه مي كني و موضوع اينقدر واضحه كه جاي انكار نداره..گزينه هاي خيلي محدودي وجود داره..
يه زماني ميرسه كه خيلي آگاهانه خيالاتت به تدريج به رويا تبديل مي شن..زماني كه خودت هم وقوعشون رو به كل غير محتمل مي دوني..و لابد خوشحال نيستي!
يراي كسايي كه به تناسخ اعتقاد ندارن خب يه كم قبول اين كه به طور كامل واقعيت موجود رو بپذرين(راستش من كه هيچ كسي رو كه به تناسخ "اعتقاد" داشته باشه نمي شناسم!)سخته..مشخصا وقتي سر بوسيدن دختر همسايه فس فس مي كردي فكر نمي كردي اين موقعيت ديگه نكرار نمي شه..
اول يه" آينده" بي انتهاس(موقعي كه هم خلباني هم رييس جمهورهم ،هم راكي،هم جراح قلب هم زيكو..)كه كم كم حجمش هي كم ميشه و "حال"جاشو تنگ ميكنه(همين چيزايي كه اون بالا گفتم)..از يه جايي هم گذشته مياد و مي چپه تو (گذشته اي كه هر چقدر هم پر و پيمون باشه نسبت به اون آينده دوران كودكي برهوت خداس)...يه بار زندگي كردن به شكل واضحي ناكافي و غير عادلانه است..البته زندگي بر خلاف عدالت از اختراعات آدميزاد نيس،لذا همينه كه هست!
***
(( ميدون ونك ميدون چه گهي بخورمه!معلوم نيس كجا بايد بري..ميدون آزادي ميدون چه گهي خوردمه..چون اگه اشتباه بري دوساعت طول مي كشه تا بر گردي سر جاي اولت))
ديشب تنها شبي نبود كه همينجوري مات و مبهوت و منگل وار مونده بودم كه اين چه گهيه كه دارم مي خورم و اصولا چه گهي بايد بخورم.
***
(( مثل زني كه بچه تو شكمشو دوس نداره..))؟ ..
شايد..ولي تو جدي نگير.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر