۵/۰۲/۱۳۸۱

اينجا كه ايستاده ام ...شيرپلا پيدا نيست..قدم و لبخند ميزنم..((چارچوب))((چار ميخ)) شده.........شيرپلاي كهنه عزيزـخودخواهانه به شيرپلا فكر مي كنم ـ..و چون افسرده نيستم..قدم و لبخند مي زنم...همين.

هیچ نظری موجود نیست: