۲/۳۱/۱۳۸۳

نمدیّت
ببعی علفو می خوره..پشم در می آره ..آقاهه پشماشو می چینه..یه آقای دیگه ازش می خره..بعد خانوم پیره پشمارو از هم سوا می کنه..خانوم جوون تره(که چروک پروکه اونم!)پشمارو می ریسه..بعد یه عده آقاها پشمارو می مالونن..هی می مالونن..میشه نمد..
بعدش دیگه همین جوری سال های سال نمده تا یه روز ریقش در بره بندازنش دور.

فکر می کردم پشمیم.. بیراه هم نبود.. به نظرم یه مدته که دیگه.. نمدیم.

هیچ نظری موجود نیست: