..عيد شما مبارك..
اين صندلي ميخ داره؟
۱/۰۳/۱۳۸۳
خيالباف..من با يه امريكاييه كل ميزدم كه تاريخ هنوز تموم نشده..بعد بحث به فوكوياما رسيد..زلزله تهران فرا رسيد ..بعد تو مردي ...بعد ش چه هيكلي ساخنه بودم ....بعدشو نمي تونم اينجا بگم..چه اسپانيايي رووني حرف مي زدم..بعدش موزيك پاپ ايرانو متحول كردم...حيف كه دستم قطع شد...بعد ده سال تو رو اونور دنيا ديدم ...دقيقه ها اينجوري فرار مي كنن......................................................
پير ميشي .........انگار چسبيده به گردنت ..تقلا مي كني ,دست ميندازي پس كله ات ..به مردن مردن از كولت ميكني و پرتش مي كني اونور ..ولي مي دوني ده متر نرفتي مث بختك دوباره كمونه مي كنه مي آد مي چسبه بيخ خرت..(بختك كمونه مي كنه؟)..هر كارش مي كني ازت جدا نميشه ..يه جورايي ديگه شرطي شدي.. هر بار كه شوتش مي كني ناخودآگاه قوز كرده و محتاط راه مي ري چون مي دوني الانه كه دوباره شترق بخوره تو اون سرت ..عمرت مي گذره ..كار داري ..انواع كارايي كه ميخواي بكني چون مهمن يا چون دوس داري .. و به هيچ كدوم هم نمي رسي ..همه وقتت صرف سر و كله زدن با اين ميشه كه گاهي آويزونه و وبال و لزج ..گاهي هم كه بي تعارف داره گلوتو فشار ميده و بحث مرگ و زندگيه...پير ميشي ..يه جايي ميرسه كه بي خيال همه كارايي كه داشتي و دوس داشتي و غيره مي شي..ديگه پرتش نمي كني ..حتي اعتراض هم نمي كني...اون بي خيال نميشه در هر حال ....همينطور كه ولو نشستي اگه زيادي خرخره ات رو فشار بده با دست يه اشاره مي كني يعني "نكن"..اونم اهميت نميده ..چون كابوسها ضريب هوشي پاييني دارن..
۱۲/۱۵/۱۳۸۲
۱۲/۱۴/۱۳۸۲
..من برخلاف ظاهرم(يا شايد مطابق ظاهرم..سليقه ها فرق مي كنه)بهره گسترده اي از احساسات عميقه برده ام(يعني دارم از اينا )مي دونم چي ها رو دوس دارم ..چي ها نگرانم مي كنه ..چي ها تحت تاثيرم قرار ميده ..غمگينم مي كنه..خوشحالم مي كنه..و واسه هر كدوم مي تونم آن لاين يه ليست با n تا عنوان بدم..به غير از واسه ترس..نمي دونم ترس حاليم نيس..يا يه ترس گنده دارم كه باقي ترسا رو تحت الشعاع قرار مي ده...من از يه چيز مي ترسم ..فقط از مردن...اونم از مردن تو..نه هر كس ديگه..
..چرا؟..نمي دونم..تو هم نمي دوني ..زور نزن.
..چرا؟..نمي دونم..تو هم نمي دوني ..زور نزن.
اشتراک در:
پستها (Atom)