۶/۱۷/۱۳۸۲
..ديشب كه خونه نيما متاليكا گوش كرديم متوجه شدم هفت سالي اقلا هس كه متاليكا گوش نكردم..در واقع خيلي كاراي ديگه هم هس كه فكر ميكني داري انجام ميدي ولي در واقع قرنيه طرفشون نرفتي ..بعد اگه از رفقاي مهندست مرض محاسبه رو "وا گرفته باشي"(به قول اصفهانيها )ميشيني حساب ميكني ميبيني وقتي كه صرف سيگار كشيدن يا احوال پرسي الكي يا غيبت پشت سر ملت يا عوض كردن كانال تلويزيون ميكني خيلي بيشتر از زمانيه كه پاي بديهي ترين علائقت ميذاري..ولابد احساس مي كني درگيري و روزمرگي تو رو از خودت دور كرده..خب الاغي البته.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر