چي شده؟..اين چند روز چند جا(و خوب جاهايي!) لينك اين بلاگ زپرتي و بي مشتري رو ديدم..به هر حال خواهرا،برادرا ،خير از جووني و خوشگلي تون ببينين ..به حق پنش تن.
۱۲/۰۴/۱۳۸۱
۱۲/۰۲/۱۳۸۱
۱۱/۲۹/۱۳۸۱
۱۱/۲۳/۱۳۸۱
وجدان راحت البته چيز خوبيه..اما هرگز ،به هيچ عنوان، جاي خيال راحت رو نمي گيره.
×××
به زندگيم نگاه مي كنم،فيلم جالبي است به زبان بلغاري....انگار به عروسي عوضي رفته باشي و مدام ازت بپرسند كه فاميل عروسي يا داماد..يا چون شبيه بن لادني دارت بزنند و هرچي عر بزني كه بابا عوضي گرفتين ،بگن:“ اختيار دارين،راستش ما در اعماق قلبمون شما رو تحسين مي كنيم!“..خواب خوشي كه توش نه يكبار ،كه ده بار خفه مي شي....
×××
از پشت شيشه باراني ،با مختصر برف جا مانده از صبح،و قله اي فرو رفته در مه،سيد ممد كوهي واقعي مي نمود............شش سال ،هربار كه اتوبوس دور فلكه مي چرخيد و سيد ممد در ديدرسم قرار مي گرفت،دلم آشوب مي شد..اين بار هم استثنا نبود.
..آدميزاد فراموشكار!
ازت مي پرسند :“كجا خوندي؟“..ميگي:“صنعتي اصفهان“
“..به به!!دانشگاه خيلي خوبيه،“
..و تو(لابد با افتخار) لبخند ميزني.
×××
مقام معظم رهبري:“ما هرچه داريم از اين انقلاب داريم“
..شما كه بعله!
۱۱/۲۰/۱۳۸۱
۱۱/۱۶/۱۳۸۱
۱۱/۱۵/۱۳۸۱
۱۱/۱۴/۱۳۸۱
با توجه به حال و روز ش فكر نمي كرد تا اومدن پسرش دوام بياره..با ين حال روحيه اش خوب بود و شوخي هم مي كرد(با همان مختصر صدايي كه باقي مانده بود)
پريروز صبح پسرش رسيد،بعد 25 سال..از 5 تا 8 بهش نگاه كرد و گفت حالا بريم بيمارستان...
امروز صبح خواهرش زنگ زد و گفت تموم كرده.
...تو دلش چي ميگذشته؟
ناراحت از اين كه ميدوني فقط چن روز ديگه هستي؟..يا خوشحال از اين كه بعد سالها ،دخترت،نوه و پسرت رو مي بيني؟..دل آدم گنده ميشه شايد.
اي بابا..
پريروز صبح پسرش رسيد،بعد 25 سال..از 5 تا 8 بهش نگاه كرد و گفت حالا بريم بيمارستان...
امروز صبح خواهرش زنگ زد و گفت تموم كرده.
...تو دلش چي ميگذشته؟
ناراحت از اين كه ميدوني فقط چن روز ديگه هستي؟..يا خوشحال از اين كه بعد سالها ،دخترت،نوه و پسرت رو مي بيني؟..دل آدم گنده ميشه شايد.
اي بابا..
اشتراک در:
پستها (Atom)