۵/۱۱/۱۳۸۱

گاهي يه خورده تنهايي كم موهبتي نيست..ميطلبه..دو دقيقه بدون همه..ميدونم كه ظاهر قضيه يه كم غير اخلاقيه..اما خوبه گاهي بدوني كه همه،همه آدم حسابي ها و عوضي ها، خوابيدن..هيشكي زنگ نميزنه،واسه هيشكي،هيشكي، مهم نيس چه غلطي مي كني..چون((همه))خوابن....نيم ساعت پيش بچه ها رو رسونده بودم،داشتم مي اومدم خونه..ولي احساس نميكردم تنهام..انگار يكي تو ماشين باشه...يادم كه اومد فردا (يا امروز!) جمعه است و همه هم خوابن،رستگار دو عالم شدم!...من قدر شادي هاي كوچك را ميدانم،لابد.............................................................................................

ولش كن،..يه مطلب بي ربط:...من بهش مي گم ((سندرم بادمجون بم))..ديدي آدم كم كم به بعضي چيزا مصونيت پيدا ميكنه؟..مي بيني (نه اينكه بخواي ،يا مثلا به اين نتيجه برسي،فقط مي بيني)كه ديگه بعضي چيزا بهت كارگر نيست..بعضي ژست ها رو ديگه نمي بيني ،حرفا رو نمي شنوي،اصلا نسبت به بعضي ((عمل))ها هيچ عكس العملي نداري..شايد اين از علايم(يا عوارض)يه جور بلوغ(يا پيري!)باشه..نمي خوام حكم بدم،چون قاضي نيستم،اما احساس مثبتي نسبت به كل اين قضيه ندارم..مصونيت بيشتر،انعطاف بيشتر،بقاي بيشتر،..مث سوسك:سفت وانعطاف پذير و پراگماتيك!..و البته بي خاصيت

هیچ نظری موجود نیست: