۸/۳۰/۱۳۸۱

سيد هميشه اونجا نشسته،براش فرقي نمي كنه كه زمستونه يا تابستون روزه يا شب ،واسه خودش اون دور و بر مي پلكه.با كلاه سبز و عباي قهوه اي و جديدا يه شلوار بلوجين گشاد كه معلوم نيس از كجا گيرش اومده.گاهي پيش سيگار فروشه ميشينه.زمستونا اگه ساعت سه صبح بياي بيرون سيدو مي بيني،در واقع بخار دهنشو اول تشخيص مي دي.اگر بهش سلام كني (مث همين نيم ساعت پيش)با صداي بلند ميگه عليكم السلام!سيد هميشه تميزه ،شايد چون پاتوقش دم حموم حسن آباده.فكر كنم اصلا چيزي نمي خوره!تو اين بيشتر از دويست باري كه ديدمش، نديدم چيزي بخوره.
سيد تنهاس ولي به نظر غمگين نمياد.شايد عارف بزرگيه كه مريد نداره، شايد صرفا از زور خنگي بي غمه،شايد يه عاشق شكست خورده اس كه جز “عليكم السلام“چيز ديگه اي به دهنش نمياد.
سيد بدهي نداره،قسط نداره(چون چيز ديگه اي هم نداره)،از پروژه هاش عقب نيس،گيربكس ماشينش صد متر بالاتر پياده نشده،با زنش(يا دوست دخترش!)مشكل نداره،فردا نبايد به كسي رو بزنه و پول قرض كنه،نگران ده سال ديگه نيس(چون خيلي پيره)هيچوقت هم از اين كه داره كچل ميشه يا كونش كنده شده ناراحت نيس ،شايد به خاطر اون كلاه و عبا.
هرچي فكر ميكنم نمي فهمم سيد تو چه جور عالمي سير مي كنه،اونم احتمالا همين نظرو نسبت به من داره(شايدم الان داره تو وبلاگش پشت سرم حرف مي زنه!)
.....تازه من و سيد اصلا بچه محليم.....
ميدوني ! انقدر آدما فرق ميكنن كه گاهي به نظرم مي رسه همه اين عملياتي كه ما به عنوان زندگي اجرا ميكنيم،از بيخ خاله بازيه.









هیچ نظری موجود نیست: