۱۰/۱۴/۱۳۸۱

حلقه اي بر گردنم افكنده دوست...مي برد آنجا كه باب ميل اوست!

اين همچنان رايج ترين استفاده حلقه مي باشد.از اين كه از گرفتن حلقه اي كه برايم خريده بودي،هيچ ابراز شادماني نكردم،خيلي ناراحت و عصباني شدي..بعد كه فهميدي عدم ابراز شاديم به اين خاطر بوده كه زير نور چراغ رنگ حلقه را زرد ديده بودم، دو برابر ناراحت شدي..حلقه گشاد بود و من گيج بودم(يا بالعكس) لذا ديري نپاييد كه از دستم افتاد و گم شد..بيغرض!..تو كه فهميدي منفجر شدي، حلقه را پرت كردي كه افتاد توي سينك آشپزخانه، من خودم رو چس كردم و اون حلقه رو چپوندم توي انگشت كوچكم، و تو انگار كه تحولي رخ داده باشه پريدي تو بغلم..
..اون ماجراي بي نمك مربوط به قرني پيشه..علاقه بي حد به حلقه كار دستت داد و چندي بعد به خانه بخت رفتي، با حلقه هاي زرد راستكي..حلقه من اما پيدا شد،هر دو حلقه الان سالهاست بلااستفاده افتاده اند، زندگي پوچي را در كنار هم داخل يك جعبه مي گذرانند و پيش رفقايشان از اين كه دست آدمي عوضي چون من افتاده اند احساس سرشكستگي مي كنند.

هیچ نظری موجود نیست: